جدول جو
جدول جو

معنی خروش آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

خروش آمدن
(بَ طَ رَ کَ دَ)
خروش برخاستن. فریاد بلند شدن. فریاد به گوش رسیدن:
از ایوان از آن پس خروش آمدی
کز آوازدلها بجوش آمدی.
فردوسی.
حصاری شدند آن سپه در یمن
خروش آمد از کودک و مرد و زن.
فردوسی.
بزد نای روئین و روئینه خم
خروش آمد و نالۀ گاودم.
فردوسی.
- در خروش آمدن، به فریاد آمدن. فریاد زدن. نعره زدن:
چو شیری از نهیب مور ناگه در خروش آمد
گریزد او چنان گوئی که بر جان نیشتر دارد.
ناصرخسرو.
من ازشراب این سخن سرمست و فضلۀ قدح در دست که رونده ای در کنار مجلس گذر کرد و دور آخر در او اثر کرد. نعره ای چنان بزد که دیگران بموافقت او در خروش آمدند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
به زمین نشستن مثلاً هواپیما فرود آمد، پایین آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بیرون آمدن. خارج شدن. بدر شدن:
آن زن از دکان برون آمد چو باد
پس فلرزنگش بدست اندر نهاد.
رودکی.
هیچ نایم همی ز خانه برون
گوئیم درنشاختند به لک.
آغاجی.
چنان منکر لفجی که برون آید از رنگ
بیاوردش جانم بر زانو ز شتالنگ.
حکاک.
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او کی آید ز آتش برون.
فردوسی.
نماندند یک تن در آن جایگاه
بیامد برون رستم کینه خواه.
فردوسی.
به میدان جنگ ار برون آمدی
به مردی ز مردان فزون آمدی.
فردوسی.
برون آمد از خیمه و از دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.
فرخی.
ز دریا به خشکی برون آمدند.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 330).
دوستگان دست برآورد و بدرّید نقاب
از پس پرده برون آمد با روی چو ماه.
منوچهری.
چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش
که از بینی ّ سقلابی فرود آید همی خله.
عسجدی.
دریا بشنیدی که برون آید از آتش
روبه بشنیدی که شود همچو غضنفر؟
ناصرخسرو.
گاهی هزبروار برون آید
با خشم عمرو و با شغب عنتر.
ناصرخسرو.
بدانش تو صورتگر خویش باش
برون آی از ژرف چه مردوار.
ناصرخسرو.
چو ماه آمد برون از ابر مشکین
به شاهنشه درآمد چشم شیرین.
نظامی.
پرده برانداز و برون آی فرد
گر منم آن پرده بهم درنورد.
نظامی.
به نادانی درافتادم بدین دام
به دانایی برون آیم سرانجام.
نظامی.
بروج قصر معالیش از آن رفیعتر است
که تیر وهم برون آید از کمان گمان.
سعدی.
از جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست.
سعدی.
همه چشمیم تا برون آیی
همه گوشیم تا چه فرمایی.
سعدی.
مرغ از بیضه برون آید و روزی طلبد.
k05l) _rb> p ssalc=\’rohtua\’>سعدی (گلستان). p/>rb>انسلال، پنهان برون آمدن از میان چیزی. (از منتهی الارب). فقیر، آنجا که آب برون آید از کاریز. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ دَ)
خروش برآوردن: اهل آن نواحی همگان خروش کردند و گفتند بهیچ حال رضا ندهیم. (تاریخ بیهقی).
گر از ناخوشی کرد برمن خروش
مرا ناخوش از وی خوش آمد بگوش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
خروش کردن. خروش برآوردن
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ بَ)
مرکّب از: ب + جوش + آمدن، جوش آمدن. بحد جوشیدن رسیدن. رجوع به جوش آمدن شود، کنایه از رسیدن خدمت بزرگی یا به دولتی. (آنندراج)، کنایه از رسیدن به دولتی باشد یا رسیدن به خدمت دولتمندی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ رَ نِ / نَ دَ)
خروش برخاستن. فریاد برخاستن. فریاد بلند شدن:
چو بانوی قصر این ملامت بکرد
برآمد خروش از دل نیکمرد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
مطبوع آمدن. مورد پسند قرار گرفتن. نیکو آمدن. مورد پذیرش آمدن. ملایم طبع قرار گرفتن. مایۀ لذت بردن شدن:
ستایش خوش آید همه خلق را
ولی سست باشند گاه کرم.
ابوشکور (از صحاح الفرس).
بخندید گرسیوز نامجوی
همانا خوش آمدش گفتار اوی.
فردوسی.
چنان خوش آید بر گوش تو سؤال کجا
بگوش مردم دل مرده بانگ رود حزین.
فرخی.
چون عبدالله بن سلیمان آن نامه بخوانداو دوست عمرولیث بود گفت چه حاجت است آن مهتر را بدین و من دانم که امیرالمؤمنین را خوش نیاید. (تاریخ سیستان). مردمان را از آن خوش نیامد. (تاریخ سیستان). و کوتوال چندان خوردنی پاکیزه بیاورد... که از حدبگذشت و سلطان را سخت خوش آمد و بسیار نیکوئی گفت. (تاریخ بیهقی). بباغ محمودی رفت و نشاط شراب کرد و خوش آمد فرمود که بنه ها و دیوانها آنجا باید آورد. (تاریخ بیهقی). این زن... آن سیرتهای ملکانۀ امیر بازنمودی و امیر را از آن سخت خوش آمدی. (تاریخ بیهقی).
گرت خوش آید سخن من کنون
ره ز بیابان بسوی شهر تاب.
ناصرخسرو.
مر مرا گویی تو آنچت خوش نیاید همچنان
ور بگویم از جواب من چرا باید طپید؟
ناصرخسرو.
و چون از روم بازگشت قصد انطاکیه کرد و بگرفت و انطاکیه خوش آمد او را. (فارسنامۀ ابن بلخی). روزی هادی صحنی برنج نیمی بخورد و نیمی در وی زهر کرد و بمادر فرستاد گفت مر این خوش آمد و بتو فرستادم. (مجمل التواریخ و القصص). معتضد را عظیم خوش آمد آن طاعتداری. (مجمل التواریخ والقصص). چون بسرای درآمد چشم سلیمان بر وی افتاد هیئت و منظر او خوش آمدش. (تاریخ بخارای نرشخی). ملک را خوش آمد و گفت او را بیاورید تا خلعت دهم. (قصص الانبیاء). هر سال ایشان به گوی زدن میشدند و این پسران نیکو میزدند و ملک را خوش می آمد. (قصص الانبیاء). و کیومرث را خوش آمد پاره ای طعام را پیش خروس افکند. (قصص الانبیاء). هر کس پیش ایشان چیزی بردی یا مطربی سرودی گفتی یا سخنی نیکو گفتی در معانی که ایشان را خوش آمدی گفتندی زه. (نوروزنامۀ خیام).
نالم آنرا ناله ها خوش آیدش
از دو عالم ناله و غم بایدش.
مولوی.
قضا نقل کرد از عراقم بشام
خوش آمد در آن خاک پاکم مقام.
سعدی.
احمق را ستایش خوش آید. (سعدی). او چیزی گفت ما را خوش آمد ما نیز چیزی نوشتیم تا او را خوش آید. ؟
- خوش آمدن کسی از چیزی، مطبوع واقع شدن آن چیز به نزد آن کس:
کبت نادان بوی نیلوفر بیافت
خوشش آمد سوی نیلوفر شتافت.
رودکی.
، اعجاب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت مؤلف).
- از خود خوش آمدن، بخود اعجاب کردن، و این غالباً کسی که کار بزرگی انجام دهد گوید، چون: امروز باانجام فلان کار از خودم خوشم آمد.
، خوش کردن، پیروی خوشی کردن، مطبوع شدن مأکول یا مشروب، مقبول گشتن. خوب بهره مند شدن. (ناظم الاطباء) ، تهنیتی است که بوقت آمدن کسی گویند، نظیر: مرحبا، لطف کردی، آمدنت خوش و خوب است، صفا آوردی:
زهی سعادت من کم تو آمدی بسلام
خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام.
سعدی (غزلیات).
خواجه فرمودند خوش آمدی عبداﷲ خجندی... و دو کرت گفت خوش آمدی با ما صاحب سمرقندی. (انیس الطالبین ص 82). فرمودند خوش آمدی درویش تا نکنی. (انیس الطالبین ص 82). چون بخدمت امیر رسیدم فرمودند فرزند بهاءالدین خوش آمدی. (انیس الطالبین ص 222)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برون آمدن
تصویر برون آمدن
بیرون آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
نزول کردن پایین آمدن، پیاده شدن (از اسب و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شدن گرد آمدن: که لشکر بیک جا گروه آمدند شدند از خصومت ستوه آمدند. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
خوش آمدن کسی را. مطبوع واقع شدن آن چیز مورد پسند وی شدن، یا خوش آمدید. تعارفی است که بمهمان هنگام ورود بخانه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
((~. مَ دَ))
پایین آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
هبوطٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
Descend, Land
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
descendre, atterrir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
降りる , 着陸する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
نیچے آنا , لینڈ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
নামা , অবতরণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
ลงมา , ลงจอด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
kushuka, kutua
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
לרדת , לנחות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
下降 , 着陆
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
내려가다 , 착륙하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
menuruni, mendarat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
उतरना , उतरना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
scendere, atterrare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
descender, aterrizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
спускатися , приземлятися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
schodzić, lądować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
absteigen, landen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
спускаться , приземляться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
descer, aterrissar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرود آمدن
تصویر فرود آمدن
afdalen, landen
دیکشنری فارسی به هلندی